امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

امیرحسین

مامان و بابا کوشولو

ما اینقدری  بودیم. حدود سال 64 و 65 و الان بابا مامان تو پسر گل شدیم. تمام این سالها پدرمادرهای مهربونمون با مهربونی مارو بزرگ کردن و پرورش دادن و هنوزم در کنار ما بهمون یاری میدن  تا بنده های خوبی برای خدا باشیم. الان که تازه داریم بابا مامان میشیم، یواش یواش گوشه ای از زحمات اونهارو اونم تو اون سالهای سخت جنگ و... درک می کنیم. مامان و بابای گلمون ازتون خیلی ممنونیم و همیشه دستتونو میبوسیم و مطمئنیم هرگز نمیتونیم بخش کوچیکی از زحماتتونو جبران کنیم. *این عکسها را اسکن کرده بودیم و داده بودیم اول فیلم عروسیمون بذارن اینم دوتا تکی از بابا ...
7 شهريور 1391

اولین قرار دو نفره

امروز ٧ شهریور ١٣٨٦ فردای نیمه شعبان.  از صبح دل تو دلم نبود. اضطراب و یه نمه هم !خوب دیگه دل ما بلاخره یه جا بله دیگه گیر افتاده. از صبح با مامانم اینا مطرح میکنم امروز با مامانت کجا بریم!عمه را باید راضی کنم چون قرار شد او نماینده خدا باشد همراه ما! جمع بندی قرار شد مامان من زنگ بزنه خونه مادربزرگت تشکر کنه بابت بله بری دیشب و من هم با مامان حرف بزنم و بگم بیا بریم پارک گفتگو. مامانها را هم میبریم مواظبمون باشن(پسر به این خوبی!!). مامانم زنگ زد و صحبتها که تمام شد نوبت منو مامان رسید. اضطراب با مزه ای داشتم. مامان بعدها اعتراف کرد که آن سوی خط به مادر بزرگ می گفته:"آخه چی بگم" . خلاصه سلام کرد...
7 شهريور 1391

برچسب تخت

مامانت از اون اول دنبال برچسب برای اتاقت بود. چند دفعه رفتیم خرید چیزی پیدا نکردیم. خلاصه از کجا فهمیده بوده تو خ سهرودی می فروشن. امروز که داشتیم می رفتیم کلاس بارداری گفتیم هوا خوبه بریم بخریم اما چون ماشینمون فرد بود نرفتیم. موقع برگشتن رفتیم سوپر شیر بخریم دیدیم یه عالمه برچسب گذاشته. خلاصه یه سری خریدیم و چسبوندیم به بالای تختت: ...
6 شهريور 1391

چنین روزی ما هم ما شدیم...

امروز 6 شهریوره. سالگرد روزی که بله بری منو مامان بود! شهریور ماه خاطره انگیزی واسه ماست. اگه توهم تو این ماه دنیا بیای دیگه تکمیله تکمیل میشه! برات می نویسم خاطرات عاشقانه هامنو که الان به ثمر نشسته :  ماجرای ازدواج ما هم  یه نمه بامزه بود. مامان دوست دوران دبیرستان عمه بود. من قبل از این چند بار خواستگاری رفته بودم و جور نشده بود که هر کدومش یه سوژه است واسه خودش. سال 85 بود که عمه مامانتو پیشنهاد داد و منم که دیگه دل و دماغ خواستگاری نداشتم گفتم اختلاف سنیمون ١ساله و نمیخوام! بعدها فهمیدم که اون موقع خانواده مامانت تصمیم نداشتم مامانو شوهر بدن و اگر ما رفته بودیم قسمت نمیشد. سال86:یه سال من اعتصاب کردم و گفتم اصلا بی خیال...
6 شهريور 1391

تابستانی که گذشت و دارد می گذرد

این تابستون هم برای من جالب بود 1. تا 13 تیر ماه امتحانات پایان ترم. درس جریان 2فازی رو خوب شدم18.8! با رئیس دانشکده که خیلی دقیق و بد نمره است. بماند که بعدا فهمیدم بعضی از دوستان پشت سرم می گفتن این میره پیش رئیس دانشکده و نمره ازش میگیره!(کاری که من تا حالا تو عمرم نکردم) بی معرفتا نمیگن با اون کمر عمل کرده تمام عید ایستاده تمرینات درسو نوشتم یا تمریناتو اسکن می کردمو براشون میفرستادم تا کپ بزنن! تازه پروژه درسمم را از همشون بهتر ارائه کردم! 2.درس سیالات غیرنیوتنی هم که من شاگرد تاپ کلاس بودم ماجرا دار شد. با استاد راهنمای خودم بود. روز امتحان اومده از سوالش ایراد گرفتم که غلطه. میگه بقیه سوالات را چک کن اگه بازم غلط هست بگو. مثل همیش...
6 شهريور 1391

اتاق امیرحسین در حال آماده سازی...

دیروز قرار بود ساعت 2 بعد از ظهر سرویس خواب امیرحسین را بیارن. بابا زود از سرکار اومد و یه جارو به اتاقت که خالی کرده بود زد. بماند که ساعت 2 شد 5،5 شد 7:30 و آخرم 9:30 رسید و تاساعت 1 داشتن مونتاژش می کردن. دیگه منو بابا حسابی خسته شده بودیم.بابا صبح ساعت5:30 بلند شد و با بابابزرگ رفتم بیمه. منم ساعت 8 پاشودم و باهم رفتیم کلاس قران. تو امروز خیلی تکون میخوری و بعضی موقعها از شدت فشاری که میاری دلم درد میگیره. ماشالله زورت زیاده. بابا که بعد ازظهر اومد خونه بیهوش خوابید تا ساعت 11 اونم بخاطر نماز تونستم بیدارش کنم!!چند روزیه چهار پنج ساعت بیشتر نمی خوابه. خلاصه تا نمازو خوند و بردمش تو اتاقتو شروع کردیم به طراحی. تقریبا تمام تجهیزات اتا...
5 شهريور 1391

هفته 37

سلام گل پسری... چطوری مامانی؟!! عسل طلا باورم نمیشه که تا ٣-٤ هفته دیگه میبینمت! تو با اینکه تپل مپل شدی هنوز شیطونیات سرجاشه! بعضی وقتا مثل امروز ظهر انقدر بپر بپر میکنی که منو از خواب بیدار میکنی!! دنده مونم که شده نردبون شما! دائم مورد عنایت لگد های شماس! با این وجود هروقت تکونات کم میشه کلی نگرانت میشم   خاله ای هم هروقت میبینتم سراغ شمارو میگیره میپرسه خوابی یا بیدار؟!  اگه بگم بیداری کلی باهات حرف میزنه! خوشملی این روزا یه حس شادی خاصی دارم مثل کسیم که میخواد ١ کادوی ویژه بگیره   خیلی دوست دارم جیگری زیاد منتظرمون نذاریا!!!   ...
4 شهريور 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به امیرحسین می باشد